بخش یازدهم : زندگینامهها (میرزا اسداله کلانتری)
زندگینامه میرزا اسداله کلانتری[1]
در پسینگاهی شادمانه، پنجره آبی چشمان میرزا اسداله کلانتری بر گسترای جهان باز شد. آن روز ۲۳ تیر ماه سال ۱۳۰۳ بود. تولدی در سایه سار سبز امامزاده هفتَن در محله هفتَن نوزاد در آغوش خانواده سنتی و مذهبی و اصیل پرورده میشود. پدرش کربلایی اکبر نام داشت. میرزا اسدالله نوه حاج علی فتح، نتیجه حاج احمد و نبیره خواجه طاهر بود. مادرش خانم دختر الله مراد، نوه خواجه اکبر و نتیجه خواجه طاهر بود. پنج ساله بود که مادر با سفر به دیار خاکهای خموش، چادر مهر از سرش باز میگیرد. هنگامی که در رویاهای رنگارنگ هفت سالگی میدوید پدر نیز دست نوازشش را از سر او بر میدارد. کلان برادر میرزا اسداله بر جایگاه پدری، به خویشکاری، سرپرستی اش را پذیره میشود.
با تحصیل سواد و تحصّل دانایی، چشم بر دنیای فضایل بر میگشاید و از پس سالها تلمّذ در اداره فرهنگ(آموزش و پرورش) رامهرمز، پیشه ارجناک معلمی برمی گزیند. میرزا اسداله اولین معلّم کوی هفتَن است که آموزگاری محصّلان را با جوشش شورمندانه، میآغازد.
پس از سالی چند، جهت گزاردن وظیفه، محل خدمت رسانی در اداره آمار(ثبت احوال) میگستراند و فرآیند خدمات دهی به همشهریان و روستائیان موطنش را بر مدار همّت، ادامه میدهد. پایا یاد اسداله خان، پس از بیست سال عهده داری ریاست و معاونت ثبت احوال، در فرجام با ۲۹ سال پیشینه شغلی، به فراغ بالی بر آرامجای بازنشستگی، باز مینشیند.
ایشان با وجود تمکّن نسبی مالی، ساده زیستی را در گفتار و کردار، شعار خویش کرده بود.
میرزا ادراک شکوه کار خیر، بدون سودای نام و نشان و بدون وسوسه ریا، به پنهانی نیکوکاری را وجهه همت آسمان آسای خود قرار داده بود و در کار خیر حاجتی به استخاره نمی دید. فقیر نوازی را تاج فخر میدانست به گونهای که بخش بزرگی از درآمدش را بر سفره نیازمندان و خاکستر نشینان دیارش میگذاشت تا جوانه لبخند را بر چهره آنان بشکوفاند.
به فرموده شیخ شیراز:
من از بینوایی نیم روی زرد |
غم بینوایان رخم زرد کرد |
در این مسیر نورانی خیرکاری، همسر فرهمندش، فرخنده یاد حاجیه مهین کلانترنیا نیز همسفر همیشگی ایشان است. آنان پنهان از دیدگان و بی هیاهای، یتیمان غریب و دل شکستگان بیپناه را سرپناه میسازند و مائده میرسانند و دست مهر بر سر میکشانند.
پایا یادان، میرزا اسداله و همسر فرخش، رهروان راستین امامزاده هفتَن، روزان سوگ محرم و صفر و فاطمیه و روزان سور و جشن زاد روزان اولیاءالله را فرصتی مغتنم برمی شمارند تا با برپایی مراسم و آیینهای دینی، بر توفیقات عبادی و پاداشهای اخروی خود بیفزایند.
بزرگ گوهر، میرزای پیر در مسائل اجتماعی و میانجیگری در اختلافات و دعاوی محلی نیز بنام و بخرد بود و از این موضوع، قصص و خاطرات گونه گون در خواطر همشهریان نگاشته شده است.
ساحت ادب و معرکه فرهنگ و هنر میدانگاهیست که ایشان طبع و خامه گوهرین خود را در فرهنگ کاوی، بررسی و گردآورد آداب و رسوم بومی، میراث فرهنگی پژوهی و نَسب شناسی از جمله موضوعات و مفاهیمی است که ذهن جوّال او را به خود باز میکشانند.
کتاب کشکول رامهرمز، از محصولات تذوّق و قلم اوست. کتابی مشتمل بر تاریخ رامهرمز، آثار باستانی رامهرمز، نام آوران رامهرمزی، مشاغل و پیشینههای بومی، پیشه وران، بازار کهن و سابقه تاریخی آن، ضرب المثلها و ...
کتاب نسب شناسی محصول دیگر خرمن فضل معارف اوست. رسالهای در بررسی قومیتها و اصل و نسبهای بومی.
بزرگزاد، میرزا اسداله تا واپسین روزهای عمر گرانمایه، از خرمن فضایل و مطالعات و پژوهش، خوشه برمیچید. بسیاری افراد که به سبب مهاجرتهای پیاپی نیاکانشان، در توضیح و تشخیص قومیت و موطن اصلی خویش در چنبر ابهام و اختلاف میافتادند، با مراجعه به ایشان و رجوع به دانستههای بیبدیلشان، سرانجام به ساحل امن توضّح قومیت و اثبات هویت و ارتفاع اختلاف میرسیدند.
در پسینگاهی غمگنانه آن زمان که کتاب نسب شناسی در حال ویرایش و تکمیل بود، پنجره آبی چشمان میرزا اسداله بر روی دنیای دون بسته شد. آن روز ۱۲ اسفند سال ۱۳۹۲ بود.
شب بود آمد خسته در مه، صبح دیدم |
آن کس که با خود آفتاب آورد، گم گشت |
یادش بخیر آن گرمی خوب نگاهش |
افسوس در ابهام مرگی سرد، گم گشت |
[1] متن به قلم فرزند ایشان، آقای مهندس محمدرضا کلانتری نگارش شده است.