بخش اول : برگی از تاریخ « هرمزان »
برگی از تاریخ
« هرمزان »
« هرمزان » سردار بزرگ رام هرمزی عهد ساسانیان مردی دانشور، با هوش و زیرک و از سرداران معروف عهد ساسانیان و رئیس یکی از هفت خانواده بزرگ ایران در آن دوران بوده است. من هرمزان را نه تنها در صدر مشاهیر رامهرمز می دانم بلکه یک ایرانی سربلند و خوش نام و به گونه ای که انسان های بزرگ آن جور مقاومت می کنند و اگر شکست هم بخورند یا کشته شوند جانانه و مردانه است و در نوع خود پیروزی تاریخی است. با این نوع معیار به هر کسی که در برابر بیگانه ای به خاطر دین و آیین و سرزمین و شرف و هستی و تاریخ میهن و زادگاهش بایستد و تا حد جان باختگی فداکاری و از خودگذشتگی نشان دهد و همواره سرشار از زندگی باشد احترام می گذارم و تقدیس اش می کنم. که دلاور سزای ستودن بود.
( نقل از کتاب رام اورمزد « دیار آزادگان » نوشته فرج الله عباسیان ، صفحه های 218 و 222 )
آیا می دانستید چرا ایرانیان از دیر باز پشت سر مسافر آب می ریرند ؟
سردار پر افتخار ایران یعنی « هرمزان » در سمت فرمانداری خوزستان انجام وظیفه می کرد. هرمزان که یکی از فرماندهان جنگ قادسیه بود، بعد از نبردی در شهر شوشتر و زمانی که هرمزان در نتیجه خیانت یک نفر با وضعی نا امید کننده روبرو شد، نخست در قلعه ای پناه گرفت و به ابوموسی اشعری فرمانده تازی ها آگاهی داد که هر گاه اورا امان دهد خودرا تسلیم وی خواهد کرد. ابوموسی اشعری نیز موافقت کرد از کشتن او بگذرد و وی را به مدینه نزد عمربن الخطاب بفرستد تا خلیفه در باره او تصمیم بگیرد. با این وجود، ابوموسی اشعری دستور داد، تمام 900 نفر سربازان هرمزان را که در آن قلعه اسیر شده بودند، گردن بزنند. ( البلاذری ، فتوح البلدان، به تصحیح دکتر صلاح الدین المُنَجَد، قاهره : 1956 ، صفحه 468 ) .
پس از آنکه تازی ها هرمزان را وارد مدینه کردند ... لباس رسمی هرمزان را که ردائی از دیبای زربفت بود که تازی ها تا آن زمان به چشم ندیده بودند، به او پوشاندند و تاج جواهر نشان او را که « آذین » نام داشت بر سرش گذاشتند و وی را به مسجدی که عمر در آن خفته بود، بردند تا عمر تکلیف هرمزان را تعیین سازد. عمر در گوشه ای از مسجد خفته و تازیانه ای زیر سر خود گذاشته بود. هرمزان پس از ورود به مسجد، نگاهی به اطراف انداخت و پرسش کرد : پس امیرالمومنین کجاست ؟ تازیهای نگهبان به عمر اشاره ای کردند و پاسخ دادند : مگر نمی بینی، آن امیرالمومنین است. سپس عمر از خواب برخاست. عمر نخست کمی با هرمزان گفتگو کرد و سپس فرمان داد اورا بکشند.
هرمزان درخواست کرد، پیش از کشته شدن به او کمی آب آشامیدنی بدهند. عمر با درخواست هرمزان موافقت کرد و هنگامی که ظرف آب را به دست هرمزان دادند، او در آشامیدن آن درنگ کرد. عمر سبب این کار را پرسش نمود. هرمزان پاسخ داد، بیم دارد در هنگام نوشیدن آب اورا بکشند. عمر قول داد تا آن آب را ننوشد، کشته نخواهد شد. پس از اینکه هرمزان این قول را از عمر گرفت، کیاست به خرج داد و هوش و ذکاوت ایرانی را به رخ بلاهت عرب کشید و در اقدامی زیرکانه و هوشمندانه آب در دستش را با کاسه آن بر زمین انداخت و آن آب روی زمین ریخت. عمر هم که دید مغلوب هوش و فراست و نکته سنجی و کیاست و سیاست ایرانیان شده به ناچار به قول خود وفا کرد و از کشتن او در گذشت.
این باعث به وجود آمدن فلسفه ای شد که با ریختن آب بر زمین، یعنی زندگی دوباره به شخصی داده می شود تا مسافر برود و سالم بماند.
درود بر ملتی که چنین بر باورهای ملی خود استوار هستند.
نبرد قادسیه
هرمزان نخست در قادسیه با اعراب رو به رو شد و در این جنگ فرماندهی جناح راست لشکر را برعهده داشت، یعنی پس از رستم فرخزاد، مقام دوم فرماندهی سپاه بر عهده او بود ( نوبری، 176 - 1364، 170، ابن خلدون، 1379 : 517 )، اما ایرانیان در این جنگ شکست خوردند. هرچند شرح عوامل این شکست در این مجال نمی گنجد، اما عواملی مانند فساد و اختلافات درونی دربار ساسانی، بروز جنگ های طولانی مدت با دولت روم شرقی، خالی شدن خزانه دولت و تشدید فشار و تحمیل مالیات های سنگین بر توده ها، قحطی و شیوع وبا، فساد روحانیون زرتشتی، اختلافات بین لشکریان خراسان و عراق عجم، خودسری آخرین شاهان ساسانی در بدبینی و تحقیر سرداران لایق و فداکاری مانند بهرام چوبین، مردانشاه و شهربراز، کشته شدن خسروپرویز و آشفتگی های سیاسی و نظامی متعاقب آن و مواردی از این دست، سیر تدریجی و درونی دولت ساسانی را از توانمندی به ناتوانی و از استقرار و ثبات به آشفتگی و نابسامانی تبدیل کرد ( محمدی مالمیری، 1379 : 237، پورشریعتی،2009 : 123، کولسنیکف، 1355 :161: فرای، 1388 : 535، دینوری،1371 : 132 : دریایی، 1381 :88 ، ایمانپور و گیلانی ،28 - 1389 :1 ): به طوری که در این اواخر، پادشاهان ساسانی، بازیچه دست بزرگان و اسپهبدان شده بودند و آنان شاهی را پس از شاه دیگر، به پادشاهی می نشاندند. در این دوره چنان حکومت ساسانی به هم ریخته و آشفته بوده است که هیچ مورخی، حتی موفق نشده است طول مدت سلطنت شاهان را درست بنویسد. دولت ساسانی در چنین وضعی بود که در جنگ قادسیه شکست خورد و حتی می توان گفت بسیاری از فرمانروایان محلی با اعراب، همکاری کردند. عوامل مذکور خود کافی بوده است تا تواناترین امپراتوری ها را در فشار قرار دهد و نیروی آنرا چنان تحلیل برد که از آن چیزی باقی نگذارد.
جنگ ها و اسارت هرمزان
هرمزان پس از اینکه در نبرد قادسیه شکست خورد، با سپاهیان خود به خوزستان رفت و از آنجا بنای تعرض را با اعراب گذاشت و چنانکه ذکر شد آنان را به ستوه آورد. عقبه بن غزوان، فرمانده ایشان از سعد ابن ابی وقاص کمک خواست. سعد نیز نعمان بن مقرن را به یاری وی فرستاد و چون طوایفی از اعراب بنی کلیب پیش از اسلام به خوزستان آمده و در آنجا اقامت گزیده بودند و ایرانیان نیز از ایشان ایمن بودند، سرداران عرب آنان را به طرف خویش متمایل ساخته و بدین سان هرمزان را غافلگیر کردند. از این رو، هرمزان در خود تاب ایستادگی ندید و درخواست صلح کرد و عقبه بن غزوان نیز درخواست وی را پذیرفت. به آن شرط که مهرگان کدک و اهواز همچنان در دست وی بماند.
هرمزان چندی به این منوال گذرانید تا وقتی که بین او و چند تن از اعراب وائل و کلیب، بر سر حدود املاکشان اختلاف پدید آمد و از طرف اعراب، دو تن برای رسیدگی به اختلاف آنها بیامدند. چون این دو تن حق را به اعراب دادند، هرمزان نپذیرفت و در اثر آن، پیمان آشتی را که با ایشان بسته بود، شکست و دوباره سپاهی بیاراست و به مقابله با اعراب پرداخت. اعراب مذکور چگونگی این جریان را به عمر ( خلیفه دوم ) نوشتند و او لشکر انبوهی به کمک آنها فرستاد. هرمزان چون خودرا در برابر ایشان ناتوان یافت، از آنجا به رامهرمز رفت و برای بار دوم میان او و اعراب آشتی شد. اما این آشتی هم پایدار نماند و چندی نگذشت که بین او و نعمان بن مقرن جنگ سختی در گرفت که در اثر آن هرمزان رامهرمز را هم ترک گفت و به شوشتر رفت. هرمزان در شوشتر هم بیکار ننشست، بلکه با کوششی فراوان به گرد کردن سپاه پرداخت و به زودی خودرا برای مقابله با اعراب آماده ساخت.
اعراب چون چنان دیدند از هر طرف به شوشتر روی آوردند. عمر نیز ابوموسی اشعری را با لشکری بزرگ به یاری ایشان گسیل داشت و اینان شهر شوشتر را چون انگشتری از هر سو، در میان گرفتند. محاصره شهر چندین ماه به طول انجامید و به واسطه پایداری سختی که هرمزان از خود نشان داد، محاصره کنندگان نتوانستند به سادگی آنجا را بگشایند. به گونه ای که چند تن از فرماندهان عرب مانند مجزاه بن ثور و براه بن مالک به دست هرمزان کشته شدند.( ابن اثیر، 1472 - 1383 - 1467، باذری، 244 - 1337 - 240 ).
هرمزان پس از چند ماه که در محاصره بود، هشتاد بار از حصار شوشتر بیرون آمد و جنگ کرد اما بی نتیجه بود. در این بین یکی از اهالی شوشتر به نام « سیا » نزد نعمان آمد، امان خواست و راه ورود به شهر را نشان داد. اعراب، وارد شهر شدند و هرمزان را که به قلعه پناه برده بود، محاصره کردند.
هرمزان را پس از اسارت به مدینه بردند و جامه زربافتش را بر او پوشاندند و تاج گوهر نشان وی را بر سرش نهادند و آذین بر او بستند تا عمر و مسلمانان اورا ببینند. ولی عمر حاضر نشد با او سخن گوید تا لباس جواهر نشانش را با لباس ساده عوض نکردند. سپس عمر از وی می پرسد فرجام کار خدا را چگونه دیدی؟ هرمزان پاسخ می دهد : « ای عمر، ما و شما به روزگار جاهلی چنان بودیم که خدا ما را به هم واگذاشته بود و ما بر شما چیرگی داشتیم و چون خدا با شما همراه شد برما چیره شدید ». سپس عمر از هرمزان می خواهد که دلیل جنگ های پی در پی خود با اعراب را بگوید. هرمزان آب طلب می کند. آب را که برایش آوردند، گفت : می ترسم در حین خوردن آب مرا بکشی، عمر به او می گوید تا آن آب را ننوشیده ای، در امانی. هرمزان بلافاصله آب را می ریزد. عمر دستور می دهد دوباره برایش آب آورند تا تشنگی و مرگ را با هم به وی نچشانند. هرمزان می گوید، نیازی به آب ندارم، خواستم با این کار امان بگیرم. گفتی تا آب را ننوشی تو را نخواهم کشت و اینک من آن آب را ریخته ام و تو نمی توانی مرا بکشی ولی عمر، هرمزان را به دروغگویی متهم گردانید و قصد کشتن هرمزان را داشت. انس بن مالک به عمر گوشزد کرد که راست می گوید. تو اورا امان دادی، سپس عمر چند تن از فرماندهان عرب را که به دست هرمزان کشته شده بودند نام می برد و می گوید : چگونه من قاتل اینان را امان دهم :« ای انس، آیا من کشنده مجزاه بن ثور و براء بن مالک (برادر خودت ) را امان دهم ؟ » پیرامونیان نیز گفتند که تو اورا امان داده ای. عمر رو به هرمزان کرد و گفت « مرا فریفتی » به خدا فریفته نشوم : بلکه باید اسلام آوری وگرنه تو را بکشم و او اسلام آورد( ابن اثیر 1383 : 1474 ) و هرمزان از همین تاریخ به اسلام گروید.
تاسیس دیوان
در ارتباط با تاسیس دیوان نیز نظریات مختلفی وجود دارد، اما آنچه مهم است خاستگاه ایرانی آن است. اینکه ابن خلدون ریشه ای کهن برای آن بیان می کند( ابن خلدون، 1366 ، 465 )، خود می تواند تاییدی بر ایرانی بودن اصطلاح دیوان باشد. مسلما" شخصی ایرانی آشنا به دیوانسالاری باید در تدوین آن دخالت داشته باشد و البته نقش افراد دیگر را درحد مشورت، نمی توان انکار کرد. ابن طقطقی در مورد شرایط تا"سیس نخستین دیوان، چنین شرح می دهد : « در صدر اسلام، مسلمانان همان سپاهیان بودند و جنگ ایشان هم برای دین بود نه برای دنیا. در میان آنها نیز پیوسته کسانی یافت می شدند که بخشی از مال خودرا در راه خیر بذل می کردند و در مقابل یاری اسلام و پیغمبر ( ص ) به هیچگونه پاداش، جز از جانب خداوند، چشم نمی داشتند. پیغمبر و ابوبکر، هیچ کدام برای آنها وظیفه ای مقرر نکرده بودند. لیکن چون به جهاد می رفتند و مالی به غنیمت می اوردند، هر یک بهره ای را که دین برای او تعیین کرده بود، دریافت می کردند و چون از اطراف هم مالی به مدینه می رسید، آنرا به مسجد می آوردند و پیامبر آنرا میان آنها تقسیم می کرد. در تمام مدت خلافت ابوبکر هم بدین منوال می گذشت ولی چون سال پانزدهم هجری رسید، عمر که در این هنگام بر مسند خلافت نشسته بود، مشاهده کرد که کشورها یکی پس از دیگری به دست مجاهدان اسلام گشوده می شوند و گنجینه های ایران به تصرف در آمده است و بارهای سیم و زر و جواهرات گرانبها و لباس های فاخر به مدینه وارد می کردند. پس چنین اندیشید که به مسلمانان گشایشی دهد و تمام آن اموال را میان آنها تقسیم کند. ولی نمی دانست این کار را چگونه انجام دهد و همه آن اموال را چگونه ضبط کند.
در این هنگام یکی از مرزبانان ایران که در مدینه بود، چون عمر را در کار خود سرگردان یافت به وی گفت : پادشاهان ایران را چیزی است که آن را دیوان می نامند و تمام جمع و خرج کشور ایران در آن ضبط است و هیچ چیز از آن خارج نیست. هر کسی از دولت وظیفه ومقرری دارد، نامش در آن ثبت است و هیچ گونه خللی در آن راه نمی یابد. پس عمر متوجه این امر شد و شرح آنرا پرسید. مرزبان چگونگی آنرا شرح داد و همین که عمر آن را نیک دریافت، به تا"سیس دیوان پرداخت و برای هر یک از مسلمانان، نوعی وظیفه مقرر داشت و برای همسران، کنیزان و نزدیکان پیامبر نیز سهمی تعیین کرد، به طوری که همه درآمدها مصرف می شد و چیزی در بیت المال نمی ماند.
( ابن طقطقی، 1367 ، 112 و 113 )
مورخان، مرزبان مورد نظر را « هرمزان » می دانند.
هرمزان و تا"سیس دیوان در میان اعراب
نجم الدین گیلانی - علی اکبر کجباف
هرمزان در تاریخ ایران، با چهره سرداری دلیر و سرافراز و آشتی ناپذیر جلوه می کند که در دفاع از خود و قلمرو تحت فرمانروایی خود از هیچ کوششی فروگذار نکرده و در برابر ناکامی های پی در پی در مقابل اعراب، به آسانی نا امید نشده و تا آخرین حد امکان از پای ننشسته است. برای دفاع از سرزمین هایی که به وی سپرده شده بود، بسیار کوشید و در مقابل اعراب به سختی ایستادگی کرد، به طوری که به گفته منابع، هشتاد نبرد را در شوشتر در مقابل اعراب سامان داد( طبری 1362 ج 5 : 1897 ، ابن اثیر ، 1383 : 1472 ) و این غیر از سامان دادن نبرد تیری و مناذر، جنگ اهواز و جنگ رامهرمز بود.
عبیدالله پس از کشته شدن پدرش عمر توسط پیروز نهاوندی، چهارتن را به ظن دست داشتن در آن قتل کشت. این چهار تن هرمزان، مروارید دختر پیروز و یک دختر خردسال پیروز و جفینه ( بر اساس گزارش عبدالرحمن بن عوف یا عبدالرحمن ابی بکر ) بودند. بنا بر روایتی، پیروز نهاوندی خودکشی کرده است و روایاتی حاکی از فرار اوست.
یعقوبی معتقد است که عبیدالله، ابولوءلوءو زن و دخترش را کشت. منابع زیادی حاکی از آن هستند که وی همچنین با برده های ایرانی مدینه و حتی برخی از مهاجرین نیز درگیرشد. منابع معتقدند که عبیدالله از سلامتی روحی و روانی چندانی برخوردار نبوده است و شخصیتی مذموم در خانواده عمر بوده است( گفته می شود یک بار عمر عبیدالله را به خاطر نوشیدن شراب، حد شرعی زد). با این وجود، عمل عبیدالله خلاف شرع تلقی می شد و وی مدتی نزد سعد ابن ابی وقاص بازداشت بود. با این حال عموما" رفتار اورا قتل شمرده اند و نه قصاص. زمانی که عبیدالله را بازداشت کردند، تهدید کرد که تمام اسیران خارجی مدینه و برخی از مهاجرین و انصار را خواهد کشت.
پس از به خلافت رسیدن عثمان، وی پسر عمر را قصاص نکرد و این عمل عثمان بهانه ای به دست مخالفانش داد. علی ابن ابیطالب و دیگران به شدت به او اعتراض کردند و علی تهدید کرد اگر در موقعیت مناسبی قرار گیرد، حکم قصاص را در باره او اجرا خواهد کرد. علی خطاب به عثمان گفت : « این فاسق - اشاره به عبیدالله - را به خون خواهی هرمزان بکش که با کشتن مسلمانی بی گناه، مرتکب خطایی عظیم شده». این ناخشنودی وجود داشت تا نبرد صفین که عبیدالله از علی اجازه ورود خواست و علی به او گفت : « آیا تو که هرمزان را به ناحق کشته ای با آنکه او به دست عموی من عباس اسلام آورده بود و پدر تو نیز از غنایم مسلمانان برای او دوهزار درهم وظیفه مقرر داشته بود، حالا انتظار داری که از دست من جان سالم به در بری ؟» عبیدالله در پاسخ گفت « سپاس خدای را که ما را در وضعی قرار داد که تو خون هرمزان را از من می خواهی و من خون امیرالمومنین عثمان را » .
عبیدالله در نبرد صفین در کنار معاویه جنگید و کشته شد.
- ۰۰/۰۹/۱۸