رامهرمز در نگاهی تازه

گفتاری در مورد تاریخچه رامهرمز و میراث فرهنگی و گردشگری آن

رامهرمز در نگاهی تازه

گفتاری در مورد تاریخچه رامهرمز و میراث فرهنگی و گردشگری آن

سلام خوش آمدید

بخش بیست و دوم : دکتر عبدالجلیل کلانترهرمزی

پنجشنبه, ۱۸ آذر ۱۴۰۰، ۰۴:۳۰ ب.ظ

  

من سال 1337 در رامهرمز استان خوزستان متولد شدم. دوره ابتدایی  را در دبستان هرمزان و دوره اول متوسطه را در دبیرستان امیرکبیر رامهرمز طی کردم. برای دوره دوم به اهواز آمدم و در سال 1355 از دبیرستان بزرگمهر اهواز رتبه اول دبیرستان را کسب نمودم. در همان سال در کنکور سراسری شرکت نموده و به لطف الهی در دانشگاه جندی شاپور اهواز در رشته پزشکی قبول شدم.

در استان خوزستان، رتبه من زیر 10 بود برای اینکه از نظر رتبه معدلی جزو 5 نفر اول در کل استان خوزستان بودم. رتبه و امتیاز بسیار بالایی داشتم و می توانستم تقریبا تمام دانشگاه های کشور را انتخاب کنم ولی فقط به دلیل خواست مادرم دانشگاه اهواز را انتخاب کردم. ایشان آن زمان گفتند که دوست ندارم از من دور شوی و به تهران، شیراز یا اصفهان بروی و دوست دارم کنار خودم باشی. چون فکر می کرد اگر دانشگاه دیگری را انتخاب کنم ممکن است در آن شهر ماندگار شوم. با وجود اینکه شاید میل شخصی خودم دانشگاه تهران، ملی یا دانشگاه شیراز بود، ولی به دستور مادرم و با توصیه ایشان انتخاب اول را اهواز زدم. عمل به توصیه مادرم باعث خیریت در زندگی من شد و در جای جای زندگیم کلام شیرین و درست ایشان را حس کردم.  اولین روز مدرسه من با دیگران تفاوت هایی داشت.  زمانی که 4 سال سن داشتم، دلم می خواست به مدرسه بروم. برادرم ( مجید ) سه سال از من بزرگتر بود و به مدرسه می رفت و من حق رفتن به مدرسه را نداشتم.  ولی شوق رفتن به مدرسه باعث شد تا کتاب های درسی اورا تا درب مدرسه اش ببرم چون مرا داخل مدرسه راه نمی دادند. از ساعت 8 صبح تا 12 ظهر پشت در می ماندم و از لا به لای در، بازی دانش آموزان را تماشا می کردم تا درِ مدرسه باز شود و من کتاب های برادرم را به خانه ببرم.  بنابراین من 3 سال قبل از اینکه مدرسه بروم، توانستم آن را حس کنم.

بالاخره دوران ابتدایی را در دبستان هرمزان رامهرمز که به اسم سردار هرمزان رامهرمزی نامگذاری شده بود گذرانده و تقریبا در تمام مقاطع تحصیلی شاگرد اول یا دوم بودم. آن زمان در منطقه ای (جوی آسیاب ) ساکن بودیم که باغ های فراوانی اطراف خانه را فراگرفته بود. بنابراین تمام تابستان را در باغ و کوچه باغ می گذراندیم و با دوستان و همکلاسی ها در طبیعت و محیط بسیار بزرگ و آزاد بازی می کردیم. از خاطره های آن زمان داستان ( حسنک کجایی ) برای من بسیار شیرین بود. به خصوص که در خانه هم مرا حسن صدا می زدند. آن زمان تمام کتاب را حفظ بودم. درس ها را دوست داشتم و یاد می گرفتم. مثلا شعر ( گویند مرا چو زاد مادر ) و دیگر شعرها ملکه ذهن من شده بودند.

من تمام مسیر مدرسه تا خانه را پیاده می رفتم و شعرها را زیر لب زمزمه می کردم. آن زمان وسیله ایاب و ذهاب نداشتیم. 80 در صد بازی های کودکی ام هم در همین مسیر و با همکلاسی هایم بود به خصوص که خیلی از وقت ها من مبصر صف بودم و برای اینکه دانش آموزان اذیت و شیطنت نکنند، یک صف تشکیل می شد و من به آن نظم می دادم. تقریبا از همان سنین کودکی به شعر علاقه داشتم و وقتی برادر بزرگم ( حمید ) شعر می خواند، من آنرا حفظ می کردم بدون اینکه آن شعر را ببینم. مثلا شعر  (( زمستان بود، فصل رو سپیدی ها، برون افتاده پیدا بود دندان های سرماها  )) .

  این شعر از شاعر رامهرمزی به نام دکتر قدمعلی سرامی بود که الان استاد دانشگاه هستند. این شعر را در 5 سالگی حفظ کردم بدون اینکه مدرسه رفته باشم. این شعرها را همینجور می خواندم و حفظ می نمودم. طبیعتا بزرگتر که شدم سراغ شعر آمدم و دیدم جذابیت خاصی دارد. سعی کردم کتاب های مولانا، حافظ، سعدی، خیام، بابا طاهر و تعدادی از اشعار شمس تبریزی، عطار و شعرای معاصر مانند سهراب سپهری را بخوانم.

همه معلمان مدرسه را به استثنای یکی از آنان که خیلی خشونت به کار می برد، دوست داشتم. به خصوص معلمین کلاس اول که واقعا با بچه ها مثل پدر رفتار می کردند. موثرترین معلم دوران زندگی من در دبیرستان معلم جبر بود. ایشان از نظر علمی خیلی سخت گیر ولی همیشه به شاگردان میدان می داد و طوری مرا تقویت کرد که مسئله جبر را خودم می نوشتم. خیلی سخت است که دانش آموز کلاس نهم ( سوم متوسطه ) بیاید و مسئله جبر بنویسد. اغلب نمره های جبرم 20 بود. زمانی که معلم مسئله جبر را پای تخته می نوشت 2 یا 3 نفر بودیم که آنرا حل می کردیم. اگر بدانم الان کجا هستند حتما به سراغشان می روم و پای ایشان را بوسه میزنم.

مطالعه تاریخ و شعر برایم بسیار اهمیت دارد و در سفرها کتاب هایی در این زمینه را همراه خود دارم. فیلم های خوب زیادی تماشا کردم. ( از کرخه تا راین ) جزو بهترین فیلم هایی است که دیدم و بسیار زیاد در زندگی من تاثیر گذاشت. همچنین (( آژانس شیشه ای ))، ((دوئل)) و (( مردی برای تمام فصول )). فیلم های تاریخی برایم بسیار جذاب هستند. (( روز فرشته )) از نظر اخلاقی، دنیوی و اخروی خیلی تاثیر گذار بود.

هیچوقت مسائل مادی ملکه ذهن من نبوده و فکر این را نداشتم که بروم و در جایی درس بخوانم که پول در بیاورم. همیشه می خواستم جایی درس بخوانم که قله های آنجا را فتح کنم و سعی کردم برای تحصیل همیشه رشته ای را انتخاب کنم که به آن عشق و علاقه داشته باشم. بنابراین زمانی که رتبه بالایی را در دیپلم تجربی کسب کردم و بهترین رشته آن پزشکی بود، ان را انتخاب کردم. ولی به این فکر نکردم که پر درآمدترین و مشهورترین انسان شوم، بلکه فکر کردم قله های این رشته را فتح کنم.

       دو سال بعد از ورود من به دانشگاه، انقلاب شد و من جزئی از انقلاب بودم و آن را همراهی می کردم. در نهایت انقلاب به ثمر نشست و پس از آن جنگ شروع شد. بنابراین همه چیز را زمین گذاشتم و جزئی از جنگ شدم و تمام سلولهای من سلول جنگی و دفاعی شدند. یعنی به جای کار تحقیقاتی، جان و سلول هایم را در قالب جنگ ریخته و یک جنگجو در لباس پزشکی شدم. بنا براین طاقت خودم را بالا بردم. چرا که بعضی روزها تا 5 رزمنده ممکن بود در آغوش من شهید شوند. تصور کنید 500 تا 1000 مجروح می آوردند در جایی که امکانات محدود بود.

تقریبا از سال 4 دانشگاه، پزشکی من به پزشکی جنگ و جبهه، دفاع از کیان مملکت تبدیل شده بود و من پزشک جنگی شدم. در زمان جنگ دانشنامه پزشکی را گرفتم. در سال 62 درست در میانه جنگ و زمانی که آبادان، خرمشهر و دهلاویه را پس گرفته و اقتدار خودرا نشان داده بودیم، باز هم وارد رشته ای شدم که با جنگ قرابت داشت ( جراحی عمومی ). به دلیل اینکه در رشته پزشکی رتبه ممتازی را کسب کرده بودم. بدون رفتن به سربازی مجاز شدم که وارد رشته جراحی عمومی شوم.

پس از 5 سال رشته جراحی عمومی را در دانشگاه اهواز و در کانون عملیات و جبهه به پایان رساندم و جراحی هزاران مجروح، یک سند آبرو و اعتبار علمی برای من شد. چرا که وقتی کتاب های خارجی را می خواندم، می دیدم آنها صد مجروح جنگی را عمل کردند و مقاله های بین المللی نوشتند. در حالی که من هزاران عمل جراحی با استادانم انجام دادم و 80 در صد عمل ها را به تنهایی به پایان می رساندم، از این بابت به خود می بالیدم.  چون توانسته بودم مرهمی بر زخم جنگجویان جبهه ها بگذارم و پشت سر عزیزان مان که از پیر و جوان می جنگیدند در رکاب باشم و خدارا شکر من طب دفاع از سرزمین و طب جراحی را با این نشان مهر زدم و به آن افتخار می کنم.

    جراحی عمومی را درست در پایان جنگ به اتمام رساندم و باز به لطف الهی و به مدد اساتید، رتبه اول جراحی کشور را فقط به واسطه جبهه و جنگ به دست آوردم. حدود 60 درصد سئوالات امتحان مربوط به جبهه و جنگ بود. بنابراین نه تنها چیزی را در جنگ از دست ندادم بلکه تجربیات فراوانی هم به دست آوردم. همدم و همصحبت خیلی از شهیدان و رزمندگان شدم و از سراسر کشور اساتید برجسته به جبهه می آمدند و تجربیات خودرا به ما انتقال می دادند. یاد حرف مادرم افتادم که به من گفتند، اهواز را انتخاب کن. من اگر دانشگاه شیراز یا تهران را انتخاب می کردم، قطعا در بطن جبهه و جنگ نبودم و رتبه اول جراحی کشور را کسب نمی کردم.

    پس از آن به دلیل اینکه رتبه اول جراحی عمومی کشور را کسب کردم، اختیار داشتم که رشته فوق تخصصی جراحی پلاستیک را دوباره بدون طی دوران سربازی و بدون وقفه به لطف الهی شروع کنم. با توجه این که 50 درصد جراحی پلاستیک هم ترمیم ضایعات و صدمات جنگی، سوختگی و تصادفات بود، باز هم رشته تخصصی من در خدمت جبهه و جنگ شد. در مدت سه سال در مرکز علوم پزشکی ایران به این آموزش پرداختم و توانستم با موفقیت امتحانات را پشت سر بگذارم و با رتبه بسیار عالی در همان سال قبول شوم. پس از آن به دلیل رتبه خوبی که داشتم موفق به اخذ بورسیه کشور انگستان در رشته فوق تخصصی گردیدم. پس از یک سال تحصیل در انگستان به اهواز برگشتم، درست همان جایی که مادرم گفته بود و در اهواز سه سال در کسوت استادی بودم. به جایی برگشتم که دوران کودکی و طب پزشکی عمومی و جراحی و جبهه و جنگ را گذرانده بودم. سعی کردم دین خودم را به استان و کشورم ادا نمایم.

      در سال 1375 به دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی با عنوان رییس بخش جمجمه، فک و صورت و سپس به بیمارستان 15 خرداد پیوستم. در آن سال چون مدرک فوق تخصص جراحی فک و صورت را از انگستان داشتم، ریاست بخش جراحی جمجمه، فک و صورت و آموزش دستیاران فوق تخصصی جراحی پلاستیک در این زمینه به من واگذار شد و سعی کردم که آخرین علوم دنیا را در رشته جراحی پلاستیک و جمجمه و فک و صورت به دستیاران آموزش دهم.

  از سال 1375 تا کنون در گروه جراحی پلاستیک دانشگاه بیش از 50 نفر در این زمینه فارغ التحصیل کردیم که در سرتاسر کشور مشغول انجام فوق تخصصی در زمینه جراحی پلاستیک و ترمیمی فک و صورت و باز سازی هستند و این از افتخارات من است که توانستم با همکاری سایر اساتید در دانشگاه شهید بهشتی در گروه جراحی پلاستیک به عنوان عضوی کوچک، این خدمات را به جامعه پزشکی و دانشگاهی کشور ارائه دهم تا روش های جراحی جدید فراوانی را به دنیا عرضه کنیم و توانستیم همسنگ کشورهای پیشرفته دنیا باشیم. در عین اینکه کشور ما جزو 5 کشور اول دنیا در رشته جراحی پلاستیک و ترمیمی و تحقیقاتی است، دانشگاه شهید بهشتی هم بتواند این وظیفه مهم خودرا انجام دهد و باعث درمان بسیاری از نیازمندان در سطح کشور شود.

      لازم می دانم در مورد تاثیر و ایجاد انگیزه از جانب افراد خانواده ام در موفقیت هایم اشاره ای داشته باشم. در دوران کودکی من، پدر بسیار تاثیر داشتند. بارها به مدرسه  آمده و پشت در کلاس می ایستادند و من فقط کت ایشان را از پشت شیشه می دیدم. چون دوست نداشتند که من متوجه آمدنشان شوم. به معلم می گفتند، جلیل را صدا کن که درس جواب دهد و هیچ وقت هم نمی گفت که من به مدرسه آمده بودم ولی جایزه ای برایم می گرفت. زمانه نا سازگار، ایشان را در سیزده سالگی از من گرفت و از آن به بعد مادرم نقش مادر و پدر را برایم بازی کرد. همزمان برادر بزرگم در کنار مادر مشوق اصلی تحصیلم بود. پس از ازدواج، همسرم بزرگترین نقش را در زندگیم داشتند. همسرم دکتر نازنین دوایی، پزشک عمومی و مشاور خانواده هستند و کار روانشناسی بالینی هم انجام می دهند.

غیر از شعر نوشتن و مطالعه کتاب های تاریخی، اگر فرصتی دست بدهد به کشاورزی می پردازم. چون دوران شیرین کودکی را با پدرم بودم و ایشان در کنار کار اداری ( کارمند قراردادی شهرداری رامهرمز بودند ) روزهای پنجشنبه و جمعه را به کار کشاورزی و کاشت گل و درخت بویژه مرکبات می پرداخت و من نیز اورا همراهی می کردم. الان هم همین علاقه را دارم و زمانی که فرصت داشته باشم، کارهای کشاورزی را انجام می دهم. مهم تر اینکه از لحظات شیرین زندگیم زمانی است که پای مادرم را می بوسیدم.

به طور خلاصه و در شرایط عادی یک روز از زندگی خودرا بدین شکل می گذرانم. صبح بعد از نماز سعی می کنم در کنار خانواده صبحانه ای بخورم. بعد به دانشگاه می روم. معمولا بعضی از روزهای هفته 5 عمل را در دانشگاه انجام می دهم. دو روز در هفته دو عمل 8 ساعته روی جمجمه انجام می دهم ( یعنی درست از ساعت 9 صبح تا 4 بعد از ظهر ). در روزهای فرد اگر فرصت داشته باشم، معمولا 5 بعد از ظهر به بعد در بیمارستان خصوصی دو یا سه عمل انجام می دهم. بعد از ظهر های زوج هم از ساعت 4 تا 11 شب به مطب می روم و از ساعت 11 تا 1 نیمه شب مقاله می نویسم و کارهای تحقیقاتی را انجام می دهم. معمولا ساعت 1 و سی دقیقه بامداد به خواب می روم.

اما صحبتی هم با جوانان دارم. کشور ما کشور جوانی است. ما چندین هزار سال تمدن را پشت سر داریم. یک دنیای بزرگ و لایتناهی هم داریم که امروز در عصر ارتباطات در کمتر از هزارم ثانیه همه از همه اطلاعات هم با خبر می شوند. ولی یادمان نرود که ایران وطن ماست. ما بدون داشتن یک کشور قدرتمند و یک کشور با آبرو نمی توانیم در دنیا سرمان را بالا بگیریم و سرنوشت خیلی از کشورهای دیگر دنیا را دیدیم که استقلال و آزادگی خودرا فروختند و بندگی کشورهای دیگر را پذیرفتند، البته به جایی هم نرسیدند.

اگر روی پای خود نایستیم و در همه عرصه ها، پزشکی، علم، فضا، غذا و انرژی نوآوری نداشته باشیم رو به نابودی خواهیم رفت. تاریخ نشان داده که مردم این کشور حلقه بندگی را بر گردن نمی پذیرند. اگر ژاپن و آمریکا الان در تکنولوژی، آقایی دنیا را می کنند، اگر آلمان حرف اول صنعت را می زند، جوانان آنها به علم و تحقیق می پردازند. زیر زمین های آنها پر از دانشمندانی است که ما آنها را نمی شناسیم و فقط ظاهر آنها را می بینیم.

آلان دانشمندان ژاپنی آخرین علم دوربین، کامپیوتر و فضا را درست می کنند و دانشمندان آمریکایی آخرین اسلحه و تکنولوژی و آلمانی ها آخرین تکنولوژی رادیولوژی، سیتی اسکن و خودرو را، این کارها را چه کسی انجام می دهد ؟  جوان های ما باید به خودشان بیایند و به فکر مملکت باشند. اگر ما این کارها را انجام ندهیم، می شویم یک مملکت مصرف کننده که مانند کودک گرسنه منتظر غذا هستیم. جوانان اگر امروز به فکر نیفتند، فردا دنیای سیاه و پوسیده ای رو به روی آنها خواهد بود که آرامش و آسایش خودشان را مختل می نماید. ولی من فکرم به عقل و دست و بازوی جوانانی است که به آنها دل بستم و آینده روشنی را پیش رو می بینم و این تنها یک آرزو نیست بلکه ته دلم گواهی از آن وجود دارد.  

  

مقاطع تحصیلی به طور فشرده

دوران ابتدایی، دبستان هرمزان (‌ جوی آسیاب رامهرمز )

دوره اول متوسطه، دبیرستان امیر کبیر رامهرمز

دوره دوم متوسطه، رتبه اول دیپلم دبیرستان بزرگمهر اهواز سال 1355

تحصیل در رشته پزشکی عمومی، دانشکده ی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی اهواز از سال 1355 تا 1362 ( فارغ التحصیل ممتاز )

تحصیل در رشته تخصصی جراحی عمومی دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی اهواز از سال 1363 تا 1367 ( رتبه اول بورد کشوری )

تحصیل در دوره ی فوق تخصصی جراحی پلاستیک، دانشکده ی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی ایران از سال 1368 تا 1371 (‌ دستیار ارشد به مدت یک سال )

  دوره های تکمیلی (( Visiting Scholar ))

دوره تکمیلی جراحی جمجمه، فک و صورت، کشور انگلستان 1993 ( 1372 شمسی )

دوره تکمیلی جراحی جمجمه، فک و صورت، کشور فرانسه 1993 - 1994  ( 1372 و 1373 شمسی )

دوره تکمیلی جراحی فک و صورت، کشور آلمان 2004 ( 1383 شمسی )

فرصت مطالعاتی جراحی پلاستیک جمجمه، فک و صورت در دانشگاه ییل (Yale ) ایالات متحده آمریکاه 2005 ( 1384 شمسی )

           اقدام های برجسته کشوری

  • انجام اولین پیوند دست قطع شده، استان خوزستان، سال 1375
  • تشکیل اولین تیم فوق تخصصی جراحی جمجمه، فک و صورت، دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی تهران، سال 1375
  • راه اندازی اولین بخش زیبایی مستقل در یک مرکز دانشگاهی، سال 1384
  • سرپرستی تیم تولید قوی ترین چسب بافتی از خون فرد، سال 1386
  • راه اندازی اولین گروه فوق تخصصی جراحی پلاستیک داوطلب خدمت در مناطق محروم، سال 1387
  • سرپرستی تیم اولین جراحی پیوند دست از بیمار مرگ مغزی، اسفند 1391
  • راه اندازی اولین دوره فلو شیپ بعد از فوق تخصصی جراحی در کشور و منطقه ( جراحی جمجمه، فک و صورت  )، تیرماه 1392
  • اختراع اکارتور نور سرد یکبار مصرف جهت استفاده در اعمال جراحی پلاستیک، 1393
  • تاسیس موئسسه ملی نیکوکاری ( مرهم )، سال 1396 ( خدمات پزشکی رایگان در مناطق محروم )
  • همکاری در ساخت خانه بهداشت خیر ساز « شادروان فاطمه کلانترهرمزی » روستای تغلی سادات رامهرمز و آغاز بهره برداری از آن درتاریخ 7 / 6 / 1402 خورشیدی
  • آثار ادبی منتشر شده :
  • کوک لیلی ( مجموعه شعر ) - نوبت اول مهر 1401
  • جام خروشان ( مجموعه شعر ) - نوبت اول تابستان 1402
  • آوای تُرنج ( مجموعه شعر ) - نوبت اول آبان ماه 1402

بپاس قدردانی از افتخارهای کم نظیر پروفسور عبدالجلیل کلانترهرمزی دانشمند رامهرمزی،

شهرداری شهرستان رامهرمز بلوار حدفاصل میدان سیلو تا پارک کوهستان رامهرمز را به نام ایشان نامگذاری نموده است .

 

تندیس پروفسور عبدالجلیل کلانترهرمزی از مفاخر ملی و شهرستان رامهرمز روز شنبه 29 / 11 / 1401 با حضور ایشان در میدان بلواری که به نام ایشان نامگذاری شده بود،  رونمایی گردید.

 

 

  • عبدالحمید کلانترهرمزی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
طبقه‌بندی موضوعی (فهرست)